دیشب خواب دیدم قناری دارم. قک کنم دوتا قفس بود. یکیش جلو در اپارتمان تو کوچه. یکیش تو راهرو. محسن با عمو بحث میکرد. نمیدونم در مورد وی. ما خق رو ب محسن می دادیم. میخاسنم دو تا پرنده رو تو راهرو اویزون کنم. با صادق اویزون کردیم. ی میخ زدیم. ی پیچ هم یود. چندتا پیچ دیگ هم بود. اویزونشون کردیم. اومدم قناریای ک وسط راهرو ب سقف اویزون بود رو ببینم. دیدم سیاهه. ی چشمش هم انگار کوره. داشت لاشه ی پرنده مثل خودش رو میخورد. سیاه. ب استخون رسیده یود. بیدار شدم.
ترشحات ذهنی یک بیمار بی خواب...برچسب : نویسنده : ebiikhaab1 بازدید : 107