یکی از بچه ها با خایه مالی با یکی از استادا کتاب چاپ کرده. وا استاد جشن تولد گرفتن. مراسمی ک از تخیل من و خانوادم بیرونه. عکساشو با عاطفه میدیدم پشمامون ریخت. کلی خرج کرده بودن ک تو فلان رستوران چنتا میز رزرو کنن و تزیین کنن و ... .
لیلا و مامان و بقیه فک میکنن ک من نمیدونم کارم با رشوه راه میفته. میدونم ولی چیزایی ک اینا میخان ب کل از دست من و امثالم خارجه. بنده های خدا تصورشون تو ۲۰ سال پیش مونده ک ی قواره کت شلواری میبردی کارت راه میفتاد. دلم واسشون میسوزه. فک میکنن جامعه ب همون خوار کسگی قدیم مونده.
نه عزیز من. جامعه تو هر چی پسرفت کرده باشخ تو خارکسگی نردبان ترقی رو دو تا یکی طی کرده.
امیدوارم کارم اوکی شه.
ی مدت ژانر خابهام رشته دوم بود بعدش شد پایان نامه. الان داره میشه پروژه جایگزین خدمت.
ترشحات ذهنی یک بیمار بی خواب...برچسب : نویسنده : ebiikhaab1 بازدید : 143